به چشم تو ..

ساخت وبلاگ

آقای پدر با آن هیولای چمن زنی اش که دندان هایی برنده تر از دندان های کوسه دارد و قیافه اش از دیو داستان های سال های کودکی هم زشت تر و ترسناک تر است، انگشت شست پای چپش را خراش داد. قلب خانه تا چند ثانیه از تپش ایستاد.

به چشم تو .....
ما را در سایت به چشم تو .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8m-ee-ch-k-aa4 بازدید : 20 تاريخ : يکشنبه 23 آبان 1395 ساعت: 14:32

هیچگاه شکل دخترهای دیگر نبودم که با خرید جانم تازه شود اما آدمی است دیگر؛ گاهی چنان عرصه بر او تنگ می شود که ماهیتش تغییر می کند. این روزها که سخت می گذرد گواه این گفته است. من دیگر منِ سابق نیست. منی که از خرید کردن بیزار است نیست. سختی دارد جانم را می گیرد و من هم برای آن که خودم را نجات دهم به هر چیزی پناه می برم. به خودم می آیم و می بینم نصف شهر را گشته ام بدون آن که هدفی داشته باشم و کلی خرید کرده ام بدون آن که نیاز به وسیله ای داشته باشم. ته همه خریدهایم هم می رسم به آن مغازه همه چیز فروشی که از مرواریدهای دوست داشتنی اش گرفته تا نخ هایش و سوزن هایش و همه چیزش جانم را زنده می کند. اصلا من در آن مغازه کوچک، من نیستم. هیچ کس دیگری هم نیستم. تمام من چشم می شود برای دیدن و لذت بردن. دنیا هم دیگر سخت نمی گذرد. ثانیه ها دیگر دق آور نیستند. من خیلی خوش بخت می شود اما انگار خوشی به من نیامده است. همین که می خواهم غرق شوم در هارمونی رنگ ها لحن صحبت های مغازه دار مرا یاد تو می اندازد. چرتکه می اندازم تا میزان شباهت لحن گفتارش را با لحن گفتار تو اندازه بزنم؛ مهره کم می آورم. چقدر مثل تو حرف به چشم تو .....
ما را در سایت به چشم تو .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8m-ee-ch-k-aa4 بازدید : 19 تاريخ : يکشنبه 23 آبان 1395 ساعت: 14:32

همچون آدم های بی پناه جنگ زده، همچون مادرهایی که فرزندشان را از دست داده اند، همچون ثروتمندی که مالش را باد برده و یا سیاستمداری که قدرتش را از چنگش درآورده اند، نشسته ام کف اتاقم و زل زده ام به نمی دانم کجا و با آهنگ غم انگیز فیلمی که آقای پدر دارد می بیند اشک می ریزم و نمی دانم امشب چه مرگم شده است. حتما او هم دلش همین قدر گرفته است.

به چشم تو .....
ما را در سایت به چشم تو .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8m-ee-ch-k-aa4 بازدید : 20 تاريخ : يکشنبه 23 آبان 1395 ساعت: 14:32

مامان خانم که شیفت شب است و آقای پدر هم رفته تا بزرگ خاندان تنها نماند. عزیز دل هم که خیلی وقت است رفته سراغ درس و مشقش. من و عزیز دل کوچک تر مانده ایم در خانه ای که از زندان هم بدتر است؛ با دیوارهایی که دارد روی سرم خراب می شود و هوایی که نفسم را تنگ کرده است. هیچ وقت خانه را این شکلی ندیده بودم. بوی جای خالی آدم ها دارد جانم را می گیرد!!

به چشم تو .....
ما را در سایت به چشم تو .. دنبال می کنید

برچسب : تنهایی و دلتنگی,تنهايي و دلتنگي,متن تنهایی و دلتنگی, نویسنده : 8m-ee-ch-k-aa4 بازدید : 35 تاريخ : يکشنبه 23 آبان 1395 ساعت: 14:32

دوستانی که مدت زمان نسبتا طولانی ای(!) می شود که من را می خوانید!

به نظر شما میچکا انسان نچسب و دوست نداشتنی ای(!) می باشد؟!

به چشم تو .....
ما را در سایت به چشم تو .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8m-ee-ch-k-aa4 بازدید : 10 تاريخ : يکشنبه 23 آبان 1395 ساعت: 14:32

گفتی نچسب و دوست نداشتنی ام. نمی دانم چه زمان چه نوشته ام که روزت را سیاه و یا شبت را کشدار کرده که چشم بر رفاقت مجازی چند ماهه مان بستی و چنین حرفی زدی. نمی دانم و نمی خواهم بدانم اما تو از خودت پرسیدی میچکا چرا این همه می نالد؟! از خودت پرسیدی و بعد قضاوت کردی؟! یا یک طرفه به قاضی رفته ای؟! گوش کن عزیز من!  هر کسی در زندگی اش مشکلاتی دارد. کمبودهایی دارد. نقاط ضعفی دارد. آستانه تحملی دارد. زندگی که سخت شد تا یک جایی تحمل می کند و بعد کاسه تحملش که پر شد غصه هایش را سرریز می کند. هر کسی شکلی دارد. هر کسی جوری سرریز می شود. یکی می رود بیرون شهر و از بالاترین جایی که می داند فریاد می زند، یکی می نشیند در خانه اش و زانوی غم بغل می کند و ساعت ها می گرید. بعد اضافات غصه هایش را که دور ریخت از نو زنده می شود. از نو تصمیم می گیرد. از نو قدم می گذارد. قدم می گذارد در راهی از جنس خودش. همان راهی که دوستش دارد. بدون آن که بترسد روزی غصه هایش از ظرفیت کاسه تحملش بیشتر شود. میچکا هم انسان است. میچکا هم در زندگی اش مشکلاتی دارد. میچکا هم خسته می شود. میچکا هم می بُرد. میچکا هم دلش می خواهد جایی را به چشم تو .....
ما را در سایت به چشم تو .. دنبال می کنید

برچسب : چند خط حرف دل,چند خط حرف,چند خط حرف عاشقانه, نویسنده : 8m-ee-ch-k-aa4 بازدید : 26 تاريخ : يکشنبه 23 آبان 1395 ساعت: 14:31

دانه های قرمز و سفید لعنتی! سه خمینی خرج هر کدام شان می کنم. روزی یک دانه اش را می دهم بالا. ماهی سی دانه می شود. یعنی نود خمینی در ماه. یک سال باید ادامه دهم. یک سال دوازده ماه است و هر ماه نود خمینی؛ پس می شود یک میلیون و هشتاد خمینی برای یک سالم. روزی یک دانه اش را می دهم بالا. یک بشکه آبم بالایش بریزم باز هم یک جایی آن وسط ها گیر می کند. آن وقت با پیچ گوشتی که سهل است با مته هم نمی شود کاری کرد. باید یک بربری را قورت دهم بلکه پایین برود. هر ماه هم که ابتدای دوره است؛ چنان مفاصل و استخوان پاهایم درد می گیرند که یک شب تا صبح را بیدار می مانم. نه می توانم دراز بکشم؛ نه می توانم بنشینم؛ نه می توانم راه بروم. درست شکل سرطان مغز استخوان گرفته ها! این همه عذاب برای چه؟! خب! باید این جوش های لعنتی را بفرستم به درک. دختر که نباید صورتش این همه لک و کک و مک و کوفت و زهرمار داشته باشد که. به قول همکارهای مادرم و خانم های همسایه و خیاط خانواده و دوستانِ عزیز دل و غیره و غیره و غیره، دختر باید صورتش چون قرص ماه باشد. مامان خانم که نمی پرسد و کس دیگری هم نیست که از آن ها بپرسد: آخر خانم محترم! به چشم تو .....
ما را در سایت به چشم تو .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8m-ee-ch-k-aa4 بازدید : 11 تاريخ : يکشنبه 23 آبان 1395 ساعت: 14:31

پست دیشب لحن مودبانه ای نداشت. درد ادب برای آدم نمی گذارد. شما به بزرگواری خودتان ببخشید و ته مه های ذهن تان میچکا را بی ادب نقش نزنید لطفا. با تشکر :).

به چشم تو .....
ما را در سایت به چشم تو .. دنبال می کنید

برچسب : شب دردناک,شب دردناک عروسی,شب های دردناک, نویسنده : 8m-ee-ch-k-aa4 بازدید : 6 تاريخ : يکشنبه 23 آبان 1395 ساعت: 14:31

می دانم از کسی غیر از او نباید بخواهم اما خودش گفته؛ خودش خواسته؛ خودش وعده داده. مشکل من با یک اشاره کوچکش حل می شود اما دوست دارد گره خلقش به دست خلقش باز شود. خودش خواسته که چهل مومن دعا کنند تا مشکل حل شود. وعده داده و وعده اش حق است. می دانم، ایمان دارم اگر چهل نفر برایم دعا کنند حاجتم را خواهم گرفت. می شود چهل تایی برای حاجت دلم دعا کنید؟!

من که آمینم را برای حاجت دل شما بلند می گویم: آمین.

به چشم تو .....
ما را در سایت به چشم تو .. دنبال می کنید

برچسب : برایت دعا میکنم,برایت دعا میکنم که,برايت دعا ميكنم,برایت اینگونه دعا میکنم,من برایت دعا میکنم,شعر برایت دعا میکنم,متن برایت دعا میکنم,من برایت دعا میکنم که,جمله برایت دعا میکنم, نویسنده : 8m-ee-ch-k-aa4 بازدید : 10 تاريخ : يکشنبه 9 آبان 1395 ساعت: 23:07

مثلا شاهزاده شهر رویاها باشی. من هم تک دختر پادشاه عادل شهر افسانه ها. شبی به سرت بزند مرا داشته باشی. سوار اسب سپید خال دارت شوی و بکوب خودت را برسانی پشت پنجره اتاقم. سنگ ریزه ای برداری و به سمت شیشه پرتاپ کنی. من ندانم چطور از آن همه ارتفاع بپرم. بترسم. دلداری ام دهی. بخواهی تمام ملحفه های قصر را به هم گره بزنم و طناب درست کنم. خودم را سُر بدهم پشت اسب سپید خال دار زیبایت. تو هم بتاخت مرا با خودت ببری. ببری به جایی که دست هیچ کس به ما نرسد. هیچ کس جز خوش بختی.

به چشم تو .....
ما را در سایت به چشم تو .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8m-ee-ch-k-aa4 بازدید : 5 تاريخ : يکشنبه 9 آبان 1395 ساعت: 23:07

خب آدمِ عصبانی خون به مغزش نمی رسد. درست است خودم را زدم به کوچه علی چپ که توقعی ندارم و ناراحتی پیش نیامده و این حرف ها ولی تو باور نکن. من اگر از همه پسرهای دنیا توقع نداشته باشم از تو توقع دارم. ناسلامتی نان و نمک هم را خورده ایم عزیزم. ناسلامتی دو ماه را در کنار هم گذرانده ایم. با هم خنده ایم. با هم گریسته ایم. ناسلامتی کلی من به تو دلبسته و کلی تو به من وابسته شدی. یادت هست روز آخر را که چقدر اصرار داشتی کمی روی صندلی اتاقت بنشینم و برایت از طرح هایم بگویم؟! یادت هست روز آخر را که خواستی هر از گاهی سر بزنم؟! حتما یادت هست. من بر خلاف همه همکارانت اعتقادی ند به چشم تو .....
ما را در سایت به چشم تو .. دنبال می کنید

برچسب : تو خسته ای مثلا,تو خسته ای,مابی تو خسته ایم,دورم ز تو ای خسته خوبان,دورم ز تو ای خسته خوبان چه نویسم؟,من خسته ام تو خسته ای,شعر ما بی تو خسته ایم,از زندگی تو ایران خسته شدم, نویسنده : 8m-ee-ch-k-aa4 بازدید : 30 تاريخ : يکشنبه 9 آبان 1395 ساعت: 23:07

+ هیچ خواننده ای بلاگر تنبل و نامتعهد را دوست ندارد. این را می دانم اما نمی دانم چرا نمی توانم بنویسم.

+ کسی سرم هواری بکشد. شاید به خودم آمدم!

+ چرا آرام نمی شوم؟! 

+ چرا کسی نیست دستی به سرم بکشد. بخواهد خیالم جمع باشد. وعده دهد که اتفاقات خوبی در راه است.

+ می دانم روزهای خوبی خواهد آمد. صدای قدم هایش را می شنوم.

به چشم تو .....
ما را در سایت به چشم تو .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8m-ee-ch-k-aa4 بازدید : 8 تاريخ : يکشنبه 9 آبان 1395 ساعت: 23:07

لباس جدید به تن وبلاگ جانم کرده ام. نونوار شده است :) . جان گرفته است. مثل خودم که این روزهای کمی بیشتر زندگی می کنم.


+هدر قالب جدیدم کار خودم است. دختری که هیچم شبیه من نیست!

به چشم تو .....
ما را در سایت به چشم تو .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8m-ee-ch-k-aa4 بازدید : 20 تاريخ : يکشنبه 2 آبان 1395 ساعت: 9:56

هزاران سال پیش، تفرقه به جان مردم سرزمینی افتاد. جای خوبی و بدی عوض شد. آدم های سپید، سیاه نامیده می شدند و آدم های سیاه، سپید. اوضاع شهر نابه سامان بود. درگیری ها به اوجش رسیده بود. دیگر هیچ کس نمی دانست چاره حل مشکل چیست. تا این که بزرگِ آدم های سپید تصمیم گرفت سرزمین را نجات دهد. نمی شد دست روی دست گذاشت و شاهد نابودی سرزمین بود. با خودش تصمیم گرفت دست تمامی آدم های سپید را بگیرد و برود با آدم های سیاه حرف بزند شاید از خر شیطان بیایند پایین. حرف اما فایده ای نداشت. جنگ سختی میان آن ها درگرفت.آدم های سیاه آب را بر آدم های سپید بستند. به کودکان هم رحم نکر به چشم تو .....
ما را در سایت به چشم تو .. دنبال می کنید

برچسب : یک داستان قدیمی,یک داستان قدیمی محلی,یک داستان قدیمی کوتاه,یک داستان قدیمی ایرانی,یک داستان قدیمی طولانی,يك داستان قديمي,یک داستان به نثر قدیمی,بازنویسی یک داستان قدیمی,خلاصه یک داستان قدیمی,یک داستان به زبان قدیمی, نویسنده : 8m-ee-ch-k-aa4 بازدید : 19 تاريخ : يکشنبه 2 آبان 1395 ساعت: 9:56